خلاصه زندگی نامه شهیدان مسعود و محمد محسن پرویز
بسم رب شهدا
مصاحبه با شهید مسعود پرویز ، قبل از اعزام به میمک
شهید محمد محسن پرویز دربهمن سال 1329 در شهر قزوین و در خانواده ای مذهبی ودر منزلی
که پراز انوارالهی ، ناشی از آموزش قران توسط مادر بزرگشان معلمه قرآن ، خانم معصومه بیگم قافله باشی ( از صلاله پاک نبی اکرم صلواه علیه ) بود، به دنیا آمدند
و در دامان مادری مهربان که لالائی کودکانش ذکر مصائب ائمه اطهار و تلاوت قرآن کریم بود ، پرورش یافتند
کودکی شهید محمد محسن پرویز
و تحت تربیت پدری مهربان که اهل مطالعه بود وبا خاطراتی در شبهای بلند زمستان با داستانهای عبرت آموز از کتابهای مذهبی و تاریخی مثل حمداله مستوفی ، مثنوی مولوی ، حافظ ، سعدی وکتابچه های معاصر از قبیل " مردان خداو نامردان خدا " که نوشته های سریالی شهید مطهری بود، رشد یافتند .
عکس دوران ابتدائی شهید محمدمحسن پرویز
شهید مسعود پرویز هم در دی ماه 1331 در همین محیط به دنیا آمدند . همبازیهای آنان دانش آموزان قرآنی بودند که برای فراگیری قرآن نزد مادربزرگشان می آمدند.
عکس دوران ابتدائی شهید مسعود پرویز
دوران ابتدائی را در مدارس شایگان و پانزده بهمن قزوین گذراندند و دوران متوسطه را هم در دبیرستان پهلوی سابق در ابتدای خیابان عبیدزاکان قزوین به تحصیل مشغول شدند .
نفر سمت راست - شهید مسعود پرویز - محوطه حیاط دبیرستان پهلوی
هر دو شهید دررشته ریاضی تحصیل کردند شهید محمد محسن با پایان یافتن تحصیلات دبیرستانی ، وارد دانشکده افسری
وهمزمان با ایشان، شهید مسعود هم به تهران رفته و با تغییر رشته ، در رشته طبیعی ، در " دبیرستان مروی" به صورت شبانه مشغول به تحصیل شده
و روزها در انتشارات جان قربان مشغول به کار فرهنگی شدند . تا در ارتباط دو برادر فاصله نباشد. ایشان در همین زمان شروع به نوشتن سه کتاب آموزنده به نامهای : حسن کچل ، حسن تنبل ، و یکی دیگر، بر گرفته از داستانهایی که از پدر، در دوران کودکی شنیده بودند نمودند (که با شروع جریانات انقلاب چاپ آنها به کلی به فراموشی سپرده شد) .
شهید محمد محسن پرویز، پس از اتمام دوره تحصیلی دانشکده افسری ، در رشته مهندسی پیاده نظام ، در شهرهای مختلف در نیروی زمینی ارتش در رسته پیاده نظام مشغول به خدمت شدند
نفر سوم سمت چپ -شهید محمد محسن پرویز - پادگان آموزشی در فیروز کوه
نفر سمت راست - شهید محمد محسن پرویز - شناسائی مناطق جنگی
شهید مسعود پرویز هم به قزوین برگشته و در" دبیرستان رهنما " فارغ التحصیل و برای گذراندن دوره خدمت سربازی اقدام نمودند .
عکس دوران آموزشی برای سپاهی دانش دوره سربازی – نفر سمت راست ایستاده شهید مسعود پرویز
بعد از گذراندن دوره چهار ماهه آموزشی خدمت سربازی و با دیدن وضع نابسامان آنجا با توسل به امام زمان عجل اله تعالی فرجه الشریف مقدمات معافی از خدمت ایشان ، به واسطه ضعف چشم ، فراهم شد ه دوباره به قزوین برگشتند و در پی ارتباط با انتشارات جان قربان و دیگر انتشارات ، به دستفروشی کتاب مشغول شدند و البته در این بین سفارشهایی برای کتبی خاص از قبیل کتب سیاسی و ممنوعه همچون " مناظره دکتر و پیر و ..." میرسید که در پوشش کتابهای مجاز دیگر، اقدام به فروش آن کتابها هم می نمودند، و در این بین کتابها و اعلامیه های امام هم به وسیله ایشان به دست علاقه مندان می رسید و البته این دستفروشی در تعدای از شهرهای مهم نیز انجام می شد و در آن شهرها اشخاصی را هم به همکاری می گرفتند . تا این که در سال 1355 مغازه ای درخیابان طالقانی قزوین (خیابان شاه سابق ) در پاساژ آریا ، روبروی سینما ملت (سینما مهتاب) خریداری کرده ودر آنجا مستقر و به فعالیت خود ادامه داده ودر سال 1357 مغازه دیگری را در همان پاساژ به صورت شراکت با عموی بزرگوار خود جناب آقای حاج محمدعلی خلج خریداری کرده و عرضه لوازم التحریررا نیز به فعالیت خود اضافه کردند .
با شروع اعتصابات وتظاهرات قبل از انقلاب ، ایشان در همه حرکات پیشگام بودند به طوری که در راستای پیشبرد انقلاب و دفع حرکات موذیانه ساواک که برای ساکت کردن انقلاب و بد بین کردن مردم به انقلاب و انقلابیون از هیچ کاری مضایقه نمی کرد ، همراه با دیگر انقلابیون از مقر مسجد شیخ الاسلام بنام کمیته انقلاب اسلامی ، به کمک و راهنمایی مردم به صورت های مختلف از جمله همراهی با کارگران فروش نفت و رساندن نفت به درمنازل مردم ، نگهبانی در گذرگاههای مهم مثل سر پل طالقانی با چوب و کارهای دیگر اقدام می نمودند .
پس از پیروزی انقلاب و صدور دستور تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی توسط امام راحل ، ایشان جزو موسسین این ارگان در قزوین و به صورت نیمه وقت در این ارگان به فعالیت پرداختند ، تا این که مقرر شد کسانی که مایل به ادامه فعالیت در سپاه هستند ، باید کار جانبی خود را رها کرده و به صورت تمام وقت در خدمت انقلاب باشند . ایشان هم بدون دریافت حق الشرکه هر دو مغازه را تحویل عموی بزرگوار خود نموده یعنی در اصل سهم خود را به ایشان بخشیده وتمام وقت و همت خود را کاملا در اختیار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران قرار دادند . از آن به بعد شبانه روز در خدمت انقلاب بودندو کمتر به منزل می آمدند . البته این گونه اعمال ایشان در آن موقع بین بچه های سپاه عادی بود به طوری که مثلا سر ماه در جلسه ای گرد هم می آمدند و کیسه پولی را برای حقوق ماهیانه وارد جلسه می کردند ، هر کس دست در داخل کیسه می برد وخارج می کرد و در این بین افرادی بودند که دست خالی از کیسه خارج می کردند واشخاصی هم به کیسه پول اضافه می کردند و اشخاصی هم که به پول نیاز داشتند مبلغی به اندازه نیاز برمی داشتند . در هر صورت دست همه داخل کیسه می شد تا آنهایی که نیاز دارند بدون خجالت پول بردارند .
رژه مشترک نیروهای مسلح ، در محل پادگان لشگر 16 زرهی قزوین – نفر جلو سمت راست ، شهید مسعود پرویز
ایشان با مردم و همرزمان ، مثل پدر و برادر و در برخورد با ضد انقلاب مصمم و قاطع بودند و در خدمت به مردم از مولای خود ، علی ابن ابی طالب ، بر اساس " اشداء علی الکفار و رحماء بینهم " پیروی می کردند .
با شروع جنگ تحمیلی اکیپی از بچه های سپاه عازم کردستان شده و در منطقه میمک به دفع تجاوزات دشمن پرداختند و شهید مسعود هم یکی از این مخلصان جان بر کف بود
که در تپه های میمک مورد شناسایی دشمن قرار گرفته و به واسطه اصابت گلوله خمپاره به جمع آنها ، بسیاری از افراد گروه به شهادت می رسند و شهید مسعود پرویز ، در اثر اصابت ترکش های فراوان خمپاره ، به زمین غلتیده و به زیر تپه ، در گودالی به دور از چشم دشمن ، به مدت چهار شبانه روز درآن گودال ، مجروح وبی حال می مانند .
بعد از چهار روزبا عنایت خداوند رمقی پیدا کرده به طرف نیروهای خودی حرکت و توسط نیروهای خودی شناسائی شده وایشان را به بیمارستانی در ایلام انتقال می دهند .
از طرفی در قزوین با توجه به این که تصور می شد تمام نیروهای این گروه شهید شده اند ، اقدام به تشییع جنازه شهدا کردند و در این بین چون برای این شهید جنازه نداشتند ، تابوتی خالی به نام ایشان حمل کردند. تا این که از تریبون نماز جمعه خبر زنده بودن شهید را به اطلاع مردم رساندند واین خبر، تاثیر زیادی در روحیه و تالمات مردم در صحنه ایجاد کرد .
در عکس فوق ، تصویر 9 شهید تشییع شده را در مسجد نبی باضافه عکس شهید مسعود پرویز (سمت راست سومین عکس ) قبل از رسیدن خبر زنده بودن ایشان مشاهده میکنید که از ستاد عملیات سپاه ، به اینجا تا بعد از نماز جمعه به سمت گلزار شهدای قزوین ، تشییع گردد .
درهمان روزها ، لشگر 16 زرهی قزوین که برادر ایشان ، شهید محمد محسن ، با عنوان فرمانده گروهان ارکان در آن لشگر، در منطقه حمیدیه اهواز در گیر با صدامیان بودند و همچنین ، همزمان ، با استقرار نیروهای مردمی قزوین دراهواز، در پایگاهی به نام " عمل " از نیروهای شهید چمران که توسط مرحوم حجه الاسلام سید علی اکبر ابوترابی اداره میشد و پسردایی این شهیدان ، آقای حاج محمد حسن مختاری هم در آن پایگاه و در قالب نیروهای بسیجی اعزامی از قزوین در آن پایگاه بودند و حدود دو ماه بود که از هیچکدام خبری نداشتیم . لذا برای پیگیری غیبت ایشان به اهواز رفتیم .نخست به محل استغرار پایگاه " امل " رفتیم .
آن موقع چند روز می شد که ، مرحوم حجت السلام سیدعلی اکبر ابوترابی که با افرادی برای شناسایی منطقه رفته بودند و برنگشته بودند. و مسئولان پایگاه ، بر این باور بوند که حجت السلام ابوترابی شهید شده اند و از اینرو در غم واندوه و برای حفظ روحیه بچه ها ، مخفیانه گریه میکردند . بعد ها معلوم شد ایشان به اسارت نیروهای دشمن در آمده اند .
لشکر 16 زرهی قزوین هم در نزدیکی حمیدیه ، در اطراف اهواز، مستقر بود و دو ماهی می شد که شهیدمحمد محسن هم هیچ تماسی با خانواده نداشتند و به واسطه غیبت آقای مختاری پسردائی ، بهمراه مرحوم دائی جان به اهواز رفته و از آنجا به حمیدیه وپس از چند روز با شهید محمد محسن ملاقات کردیم در حالی که ایشان را با لباسی گل آلود و به گفته همرزمان ، چند روز بود چکمه از پا در نیاورده و دراین چند روز، چهار پنج ساعت آنهم بصورت ایستاده استراحت کرده بودند .
این عکس در پایگاه فوق الذکر ،( ایستاده از راست نفر چهارم ) ، شهید محمد محسن پرویز ، نفر سوم ، منصور پرویز ، نفر پنجم ، حاج محمد ابراهیم مختاری ، نشسته نفر دوم از راست ، حاج محمد مختاری دیده میشوند .
بهر حال از سلامت ایشان مطمئن شده و به قزوین مراجعه کردیم تا خبر سلامتی شهید محمد محسن و نیز پسر دائی را به خانواده بدهیم که وقتی به قزوین رسیدیم با ازدهام اقوام و آشنایان در منزل مواجه شدیم . در اوائل شب از بیمارستانی در ایلام تماس گرفتند و گوشی را به شهید مسعود دادند که با صدایی نحیف چند کلامی صحبت کردند که همه از این ارتباط دگرگون ودر عین حال خوشحال شدند .
( بدی کیفیت صدا ، یکی بدلیل ضعف امکانات سیستم های مخابراتی آن زمان و دیگه اینکه دوباره بصورت اشتباهی روی نوار ، ضبط شده )
بعدا ایشان را به بیمارستانی بنام حضرت فاطمه زهرا " سلام الله علیها" در تهران منتقل کردند . وقتی در تهران به ملاقات ایشان رفتیم سرتاپای ایشان مملو از ترکش بود و چهره ایشان از شدت جراحت سیاه شده و بزور قابل شناسائی بود .
عکس پس از بهبودی نسبی ، در منزل شهید مسعود پرویز ، بعد از مصاحبه رادیوئی
حکایت میمک از زبان خود شهید در مصاحبه رادیوئی بعد از بهبودی نسبی
این عکس ، برای ما ، یادآور خاطراتی خاص ، از شهید مسعود پرویز است . برای مثال ، نقاط متمایز ، روی صورت ، که جوش بنظر میرسند ، باقی مانده زخم های ناشی از وجود ترکش های زیاد که در سرتاسر بدن ایشان ، هنوز وجود دارد و به مرور رو به بهبود ی میرود ، بطوری که دوستانشان نقل میکنند ، در حال صحبت با ایشان ، یکی از ترکش ها که از زیر پوست صورت ، بیرون آمده بوده ، با انگشت ، جدا میکرده
پس از بهبودی نسبی ، با سمت معاونت سپاه شهر صنعتی البرز مشغول خدمت شدند . پس از آن به جبهه جنوب اعزام شده و در حال ماموریت در اثر موج انفجار خمپاره نزدیک اتومبیل ایشان ، اتومبیل واژگون شده وایشان مجروح شده به بیمارستانی در اصفهان اعزام و در آنجا بستری شدند و سرنشین مجاور ایشان به درجه رفیع شهادت نائل شدند .
پس از مراجعت به قزوین و بهبودی نسبی ، به خدمت خود ، ادامه داده و به واسطه اوضاع نابسامان امنیتی شهر ، مامور به ایجاد ستادی متشکل ازنیروهای ارتش ، کمیته ، شهربانی و ژاندارمری و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به نام " ستاد امنیت " شدند و در فاصله چند ماهی که ستاد را اداره می کردند ، اکثر ساعات زندگی ایشان در ستاد امنیت می گذشت به طوری مثلا یکی دو ساعت از شب گذشته ، که برای استراحت به منزل می آمدند ، در کنار رختخواب ایشان ، تا صبح بی سیم و تلفن بکار بود و تازه زنگ در خانه توسط نیروهای گشت که برای در خواستی یا کسب تکلیفی مراجعه می کردند ، به صدا در می آمد، و گاهی متعاقب آن به بیرون از خانه می رفتند و خلاصه از استراحت خبری نبود .
در همین روزها به اصرار دوستان واقوام به خواستگاری دختری از فامیل دور رفتند و ازدواج ایشان هم داستانی دارد که در جای خود جالب است به گونه ای که آن دختر خانم بدون این که شهید مسعود را دیده باشد در خواب همه مراسم خواستگاری را دیده بود و برای همین (با وجود مخالفت خانواده اش ، برای ازدواج ایشان با یک پاسدار) ، پافشاری و ازدواج ایندو انجام گرفت .
تبریک عروسی شهید مسعود پرویز توسط برادر ، از منطقه
روز مراسم ازدواج ، سمت چپ ، نفر چهارم - شهید مسعود پرویز حدود شش ماه قبل از شهادت ، در بین همرزمان
پس از مدت کوتاهی در خیابان هلال احمر منزلی اجاره کرده و همسرشان را به آنجا بردند و هنوز یکی دو ماه از اسقرار شان در این خانه نگذشته بود که این بار در سمت فرماندهی گردان قدس از لشگر علی ابن ابی طالب ، راهی جبهه های نبرد با صدامیان در جبهه های جنوب و در منطقه شلمچه شدند .
با شرکت تاثیرگذار و موفق در عملیات رمضان ، در همان منطقه ، پس از دفع پاتک دشمن و در حالی که هنوز اسامی مجروحین وشهدای عملیات ، در جیب ایشان
و در مجاورت قران جیبی
روی قلب ایشان " که مملو از عشق به امام زمان عجل اله فرجه الشریف و نائب بر حق ایشان امام خمینی بود " در 61/4/27 ، در اثر اصابت ترکش خمپاره ، این قلب را در راه معبود ایثار و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و به آرزوی دیرینه شان رسیدند .
همینطور که مشاهده میشود ، شهدا ی ما ، کارت شناسائی عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران را با خون خودشان امضا کردند .
>>> تا ما با این خون ها چه کنیم <<<
نهایتا تیر دشمن ، قلب مملو از عشق خدا و پیغمبر و امام زمان و رهبر انقلاب و مردم را نشانه گرفت .
در همین زمان برادر بزرگ ایشان شهید محمد محسن به دلیل نزدیکی مناطق عملیلتی سپاه قزوین و لشگر 16 زرهی قزوین ، با استفاده از فرجه بدست آمده ، برای ملاقات با برادر، به محل استقرار نیروهای سپاه در منطقه " شلمچه " میروند . گوئی آوای رحلت و خدا حافظی ، توسط امواج نا مرعی برادران را بهم مرتبط کرده . وقتی به مقر سپاه می رسند و سراغ برادرشان را میگیرند ، همرزمان شهید که توان خبر شهادت برادر به برادر، را در خود نمی دیدند ، موضوع را به هم پاس می دهند تا اینکه ایشان را به داخل سنگری که شخصی در آن خوابیده بوده هدایت می کنند و فرد مذکور را بیدار کرده می گویند " ایشان با برادر پرویز کار دارند " و آن فرد که از خواب بیدار شده و در جریان امر نبوده ، بی مقدمه می گوید " برادر پرویز شهید شدند " و با این خبر ناگهانی و دور از انتظار، با وجود این که ایشان دائما با شهدا و مجروحین زیادی از دوستان ونیروهای تحت فرمان خود روبرو بوده و خود نیز به دفات مورد جراحت واقع شده بودند ، بااین حال ، شنیدن این خبر توان را از زانوهایشان گرفته ولحظاتی کنترل خود را از دست میدهند و پس دقایقی به خود مسلط شده و به مقر ارتش ، برمی گردند و همرزمان در منطقه ، مجلسی برای برادر شهیدشان می گیرند و شهید محمد محسن در آن مجلس برای افراد حاضر سخنرانی کرده
شهید محمد محسن پرویز ،در حال سخنرانی در مراسم بزرگداشت شهادت برادرشان در منطقه
و با خانواده نیز تماس می گیرند و توضیح می دهند که فعلا به دلیل نیاز حضور در جبهه ، برای تشییع پیکر پاک برادر، نمی توانند به قزوین بیایند و در پاسخ به اصرار همسنگران برای شرکت در مراسم تشییع جنازه برادرشان ، اظهار می دارند که " امت حزب اله در مراسم تشییع شرکت می کنند و من در اینجا به انجام وظیفه ادامه می دهم " .
این دو شهید ، از هر فرصتی که برای با هم بودن بدست می آوردند ، از آن برای تبادل نظر در مباحث سیاسی و فقهی استفاده می کردند .
دو برادر شهیددر کنار هم و شهید مسعود ، درحال تمرین روی کلت کمری ، بواسته ضعف اعصاب دست بودند ، که کلمات رهبرشان ، مجذوبشان کرده
شهید مسعود پرویز در حال هدایت نیروهای خود برای د خیابان پیغمبریه قزوین
شهید مسعود بعد از بهبود نسبی ناشی از جراحت منطقه میمک ، عازم جبهه شده بودند که شهید محمد محسن باشنیدن آن ، نگران شده به خانواده می گویند که ایشان هنوز بطور کامل سلامت نشده و نباید به منطقه می رفتند . و این در حالی بود که خود ایشان ، در" عملیات بستان " که از ناحیه کتف مورد اصابت گلوله قرار گرفته وبه مشهد مقدس اعزام و در بیمارستانی در مشهد مقدس بستری بودند ، با شنیدن اخبار حمله ی نیروهای اسلام ، بی قراری میکردند و می گفتند که بچه ها به من احتیاج دارند و من الآن باید در منطقه باشم .
شهید محمد محسن پرویز بنا به تربیت مذهبی و دیانتی خاصی که داشتند از ابتدا ، در همه زمینه ها از قبیل فکری ، علمی، مادی و معنوی ، کمک حال افراد خانواده بودند . در نوجوانی هم در اوقات فراغت از تحصیل ، به همراه برادران خود در کارخانه نختابی پدربزرگ خود ، مرحوم حاج علی مختاری و یا در کارخانه نختابی دایی خود ، مرحوم حاج محمد ابراهیم مختاری ، کار می کرند و در زمینه تحصیلی هم پشتوانه برادرها و خواهرها بودند . به هنگام تصمیم گیری های مهم زندگی ، ایشان بهترین مشاوربرای خانواده بودند .
در دانشکده افسری هم به جهت درستی ای که در ایشان دیده بودند ، مسئولیت خرید دانشکده را به ایشان محول کرده بودند . خاطره ای از آ ن دوران داشتند ؛ روزی برای خرید به میدان تره بار رفته و با تحقیق وگرفتن تخفیف خریدی برای دانشکده انجام می دهند و موقع پرداخت وجه ، فروشنده می پرسد "چه قدر بنویسم ؟ " که با تعجب و عصبانیت به فروشند اعتراض می کنند که " ما قیمت را که تمام کردیم ..." و با توضیح فروشنده متوجه می شوند ، همه مامور خرید های قبل پورسانت می گرفته اند و فاکتورهای غیر وافعی صادر می کرده اند .
شهید محمد محسن ، بعد از فارق التحصیلی از دانشکده افسری به شهرهای مختلف در رسته پیاده نظام ، مأ مور شدند و مطابق مرسوم ، دوره های آموزشی مختلف برای ارتقاء توان علمی و عملی افسران برقرار می شده ، از جمله کلاس مهارت زبان انگلیسی . در دو مرحله که نوبت ایشان برای طی دوره شش ماهه زبان انگلیسی در تهران می رسید ، افراد بالادستی با اعمال نفوذ ، نورچشمی خود را بجای ایشان اعزام و نوبت ایشان را به تاخیر می انداختند . ایشان که با توجه به علاقه به امام زمان و اتکال به خداوند وقایع پیش آمده را حکمتی از جانب خدا می دانستند ، در این رابطه نیز صبر پیشه کردند تا اینکه چند ماهی قبل ازاوج انقلاب ، ایشان مأمور به گذراندن دوره زبان ، در مرکز زبان دانشکده افسری ، در میدان لشکر تهران (میدان حر فعلی) شدند ولذا در نزدیکی انقلاب که رژیم ، برای سرکوب و مقابله با مردم ، از ارتش استفاده میکرد ، ایشان در حال تحصیل و گذراندن دوره زبان بسر میبردند و به این ترتیب خداوند ایشان را برای یاری به انقلاب اسلامی و امام ، ذخیره نمود . زیرا ایشان جزء پیاده نظام ارتش بودند و در صورت حضور در پادگان ، ناگزیر از مواجهه با مردم و یا تمرد از دستور مافوق میشدند که در هر دو صورت مفسده ای در پی داشت .
پس از به آتش کشیده شدن مرکز آموزش زبان دانشکده افسری در تهران ، توسط انقلابیون ، ایشان برای مدت کوتاهی به خانواده پیوستند .
در این زمان مردم ، ارتشی ها را شناسایی و به منزل آنان حمله و آنها را دستگیر می کردند و گاهی در درگیری منتهی به قتل آنان می شد .برای همین ، از طرف ارتش اعلان شد نیروهای ارتش به پادگان مراجعه و برای حفاظت از جان خود اسلحه تحویل بگیرند . ایشان از گرفتن اسلحه خودداری و ابراز داشتند ،" اولا من که مشکلی نداشتم تا نگران حمله مردم باشم و ثانیا برای حمله های بی خردانه بعضی انقلابی نماها هم اگر اتفاق بیافتد من که به روی مردم اسلحه نخواهم کشید ولذ افقط موجب می شود ، با اسلحه خودم مردم مرا بکشند " .
چند روزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که امام راحل در پیامی نیرو های مومن را به برگشتن به پادگان ها و صیانت از انقلاب اسلامی نوپا ، موظف کردند . از اینرو با اتومبیل ژیان ایشان ، به تهران رفته ، اتاقی که در مسافرخانه اجاره کرده بودند را تحویل وپس از تصفیه حساب ، از همانجا از مسیر جاده ملارد ، راهی سنندج که قبل از اعزام به کلاس زبان ، در آن پادگان خدمت می کردند ، شدیم .
پس از رسیدن به سنندج و استقرار ایشان در پادگان سنندج ، من با همان اتومبیل ، به قزوین برگشتم .
چند روزی نگذشته بود که جمعیتی از کردهای کموله و دموکرات و سلطنت طلب ها و کمونیست ها و منافقین مردم را تحریک کرده و به طرف پادگان حرکت می کنند تا ظاهرا ، با ارتش اعلان همبسگی کنند ( چند روز قبل در مهاباد با همین بهانه وارد پادگان شده بودند و افراد را خلع صلاح کرده ، اقدام به تصرف پادگان کرده بودند ). در آن موقع نظر به اینکه افراد زیادی با درجه بالا در پادگان حضور نداشتند ، لذا اداره پادگان سنندج در اختیار ایشان با درجه ستوان دومی قرار گرفته بود و ایشان با زیرکی ، و با توجه به وقایع مشابه در پاوه ، از ورود مردم به پادگان جلوگیری کردند . اشرار فوق الذکر نیز اقدام به محاصره پادگان و ایجاد درگیری برای تصرف پادگان نمودند .
برای چند روز که پادگان در محاصره بود ، من شبها با اتوبوس بین قزوین و سنندج برای ارتباط با ایشان و آوردن خبر سلامتی شان رفت آمد میکردم . روزها یک روز در قزوین و یکروز در سنندج میماندم تا خانواده را از نگرانی درآورم .
تقریبا پس از یک هفته با اعزام نیرو های کمکی ، محاصره پادگان شکسته شده و امکان ملاقات بستگان نیروهای موجود در پادگان فراهم شد و پس از چند روز ومدت زیادی در صف انتظار ملاقات کنندگان ، موفق شدم تا برای چند لحظه ایشان را ملاقات کنم و بلافاصله خبر سلامت ایشان را به خانواده رسانیدم . در این فاصله ، در روزهایی که در سنندج به سر می بردم ، شاهد حرکات سریع جیپ هایی در سطح شهر بودم که برای اینکه مورد توجه و شناسایی مردم قرار نگیرند ، با سرعت زیاد در خیابان ها تردد و اقدام به تیر اندازی به اطراف می کردند که بسیاری از مردم در این رابطه به شهادت رسیدند .
البته هنور بطور کامل پادگان آزاد نشده بود بلکه در اثر وجود نیروهای خودی ، راه ورود و خروج پادگان تحت کنترل قرار گرفته بود و هنوز افراد شرور در کوه های اطراف پادگان مستقر و هر از گاهی اقدام به تیر اندازی و حمله می کردند . بخصوص شبها کنترل منطقه را در دست می گرفتند و سعی فراوانی برای نفوذ به پادگان داشتند و در این رابطه با استفاده از واژه هایی مثل خلق کرد و ... مردم را تحریک و به هر بهانه ای برای بد نام کردن ارتش اقدام می کردند . خود شهید محمد محسن اینگونه تعریف می کردند که " شبها از اطراف به طرف پادگان حمله می کردند، ناگزیر بودیم خمپاره منور به همه طرف پادگان بزنیم تا آنها را در نور منورها شناسایی و دفع تجاوز کنیم ". اتفاقا یکی از پوکه های خمپاره های منور که به حسب تعریف ایشان به اندازه کله قند بود ، روی بام خانه یک روستایی افتاده و بواسطه نرمی بام آن خانه سقف را سوراخ و پوکه به داخل خانه می افتد . که اشرار این موضوع را در بوق و کرنا کرده و اعلام می دارند که ارتش مردم را به خمپاره بسته است و با خمپاره خانه های مردم را بر سرشان خراب میکند .
در این رابطه اکیپی هفت نفره متشکل ازمرحوم حضرت آیت الله طالقانی ، آیت الله بهشتی ،حجت الاسلام رفسنجانی ، و چند تن دیگر به عنوان هیئت حل اختلاف به سنندج رفته و این شهید بزرگوار موضوع را توضیح می دهند که در بازتاب آن ، درنماز جمعه بعد ، توسط مرحوم آیت الله طالقانی تعریف می شود که " ما رفتیم با افسر جوان با ایمانی روبرو شدیم و ایشان تشریح کرد که خمپاره ای در کار نبوده و..... بقیه ماجرا را توضیح می دهند.
پس از شکستن نسبی محاصره پادگان ، شهید محمد محسن ، اقدام به پاکسازی مقر ژاندارمری سنندج که توسط نیرو های متخاصم ، به همان بهانه و ترفند ، خلع صلاح شده و در اختیار آنان بود ، نموده و ژاندارمری را هم از دست آنها پس گرفته و در اختیار نیروهای انقلابی قرار می دهند . پس از چند ماه از این ماجرا نیروهای مذکور در شعار هایی که به دیوار های شهر می نوشتند ، از این شهید عزیز به عنوان افسر مزدور رژیم یاد کرده و ایشان را تهدید به ترور می کنند . همچنین کمونیست ها هم در روزنامه های کار شماره چهار و یازده خود ، از همین عناوین علیه ایشان یاد کردند . به همین دلیل و به جهت عدم امنیت جانی ایشان در سنندج ، ایشان را به پادگان قزوین منتقل می کنند و ایشان از این تاریخ دلسوزانه اقدام به پرورش نیروهای مخلص برای انقلاب می نمایند .
عین نامه محرمانه که از پادگان سنندج ، برای لشگر 16 زرهی قزوین ارسال شده و از پرونده شهید گرفته شده
از نمونه رفتار ایشان در پادگان این بود که موقع غذا به نهار خوری سرباز ها رفته و با سربازها غذا می خورند و با این عمل خود ، آش سربازی را به تن سربازها نوش می کردند .
پس از مدتی ، در ماموریتی به همراه اکیپی از لشگر 16 زرهی قزوین ، راهی کردستان میشوند تا قائله کردستان را بخوابانند ، که در همین ماموریت ، در دره قاسملو ، با کمین دشمن، معاون ایشان " ستوان بروهان " شهید وخود ایشان هم از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار می گیرند و در بیمارستانی درشهر ارومیه " رضائیه سابق " بستری و پس از بهبودی نسبی به بیمارستان ارتش قزوین منتقل شدند .
با شروع جنگ تحمیلی ، با گردان 185 لشگر زرهی قزوین ، راهی جنوب کشور برای دفاع از کیان جمهوری اسلامی شده و در عملیاتهای مختلف با رشادت به دفع دشمن از خاک مقدس اسلامی پرداختند .
ایشان می گفتند : " در مواقع درگیری با دشمن ، همرزمان من ، غسل شهادت می کنند ولی من غسل شهامت می کنم تا هر چه پرتوان تر به دفع دشمن متجاوز بپردازم و امید و افتخارم این است که خداوند در این راه شهادت را نصیبم کند " .
از نمونه دیگر طرز تفکر ایشان ، نپذیرفتن تعارفات و عناوین کاذب و کوچک نمودن استعداد و موقعیت و مقامی که داشتند بود . برای مثال ، در محافل عمومی و در مسافرت ها و حتی مسیر جبهه ، اگر مقدور بود ، با لباس شخصی ظاهر میشدند و برای نمونه ، برای فرماندهی دانشکده افسری کاندید شدند و چون لازمه فرماندهی دانشکده افسری ، دارا بودن درجه سرهنگی بود ، مقرر شده بود که دو درجه صوری به ایشان اعطا شود تا رفع اشکال گردد . ( البته این کار معمول بود که بتوانند از نیروهای مومن و متخصص و مورد اعتماد ، برای اداره مملکت ، استفاده کنند . همان طور که برای شهید بابائی هم برای فرماندهی پایگاه هوائی عمل کردند ) ایشان زیربار این درجه صوری نرفتند . میگفتند " درجه ای که امروز بدهند و فردا با تعویض عنوان ، باید پس بگیرند ، به درد نمیخورد ".
سوابق خدمتی شهید محمد محسن پرویز پس از پیروزی انقلاب ، به طور خلاصه به شرح زیر است :
1 - 57/12/28 اعزام به پادگان سنندج و درگیری با افراد مسلح ضد انقلاب در سمت فرمانده پادگان
2 - 1 /8 /58 اعزام به جبهه پیرانشهر که تا تاریخ 58/12/1 در آنجا بودند
3 - 59/1/27 در گیری با اشرار کرد در دره قاسملو که منجر به زخمی شدن ایشان از ناحیه پا و بستری در بیمارستانی در ارومیه و بعد از بهبودی نسبی برای ادامه معالجه ، بیمارستان پادگان قزوین .
4 - 59/7/15 اعزام به جبهه جنوب و جنگ علیه مزدوران بعثی
5 - 59/10/15 شرکت در عملیات هویزه
6 - 60/2/29 شرکت در عملیات غرب سوسنگرد
7 - 60/6/27 شرکت در عملیات سویدانی
8 - 61/1/10 شرکت در عملیات بیت المقدس – آزادسازی خرمشهر
9 - 8 /9 /61 شرکت در عملیات طریق القدس – آزاد سازی بستان که منجر به زخمی شدن ایشان از ناحیه کف وبستری شدن ایشان در بیمارستان مشهد مقدس و برای ادامه معالجه بیمارستان پادگان قزوین .
10- 61/11/19 شرکت در عملیات والفجر مقدماتی با عنوان فرمانده گروهان ارکان و رئیس رکن 3 گردان
و سرانجام در یازدهم مرداد 1362 در حالی که قرار بود در روز 12 مرداد برای گذراندن امتحان تخصصی برای اخذ درجه سرگردی و به دست گرفتن سکان فرماندهی گردان 185 که در آن موقع تقریبا به طور غیر رسمی عمده امورات گردان ، به دست ایشان اداره می شد ، به شیراز بروند که به جهت حضور فرماندهان لشگر و پادگان برای شناسایی منطقه ، جهت برآورد حمله ای که در پیش بود ، به منطقه عملیاتی عزیمت کرده بودند و چون شهید محمد محسن پرویز به منطقه مسلط بودند ، در جمع آنان حاضر شدند ، که از طرف دشمن با گرایی که منافقین داده بودند ، مورد اصابت خمپاره قرار می گیرند و منجر به شهادت جمعی آنان از جمله این شهید عزیز می شود و ایشان به آرزوی خود یعنی شهادت در راه خدا می رسند .
مراسم تشییع پیکرهای شهیدان لشگر 16 زرهی قزوین که از محل عملیات سپاه ، به مسجد نبی آورده اند ، تا پس از نماز جمعه ، به سمت گلزار شهدای قزوین تشییع گردند . سمت راست ، عکس شهید محمد محسن پرویز
ضمنا ایشان در مرداد 57 ازدواج کردند که ثمره ازدواج ایشان دو فرزند که فرزند بزرگشان فاطمه ،در فراق پدر، تحصیلات خود را در رشته دکترای داروسازی به انجام رسانید و فرزند دوم ایشان که ایشان هم بیش از یک سال از آغوش گرم پدر بهره نبرد و در رشته مهندسی آی تی تحصیل کرد . در مورد فرزند دوم ایشان ، عموی شهیدش شهید مسعود ، شبی درخواب دیده بود بچه دوم شهید محمد محسن ، پسری است به نام مهدی که همین اسم را هم برایش انتخاب کردند . امید این که اینان موجب افتخار و سربلندی شهیدان باشند .
شهید محمد محسن پرویز و فرزند عزیزشان مهندس مهدی پرویز ، در مسیر زیارت مشهد مقدس ، حدود شش ماه قبل از شهادت
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد.
- ۹۴/۰۵/۲۳
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.