گردآوری از دیگر سایت ها
واژه ها راباید ازجوهر عشق وشور احساس لبریز کرد تا شاید بتوان قصه ای از ایثار وشجاعت شهیدان را نوشت, سخنی از حماسه ی خونینشان به زبان آورد ویا شعری در رثایشان سرود.
شهیدانی که آرمانهای مقدسشان آنان را وا داشت تا از هر چه غیر دوست گذشتند وسر در قدم معبود نهادند. آنان همان دم که از سرچشمه ی عشق وضو ساختند ,چهار تکبیر به هر چه هست زدند واز سروجان ومال وهمسر وفرزند گذشتند وبه سوی حق شتافتند .
آنان نه تنها فراتر از مادیات ومقولات دنیایی می اندیشیدند بلکه با بصیرتی الهی وچشمانی پاک پشت صحنه ی آفرینش را به نظاره ایستادند وبا بینش و ژرف اندیشی راهی را انتخاب کردند که در حفیقت نزدیک ترین راه وصول به منشأ کمالات معنوی وپسندیده ترین شیوه ی مورد نظر معشوق ازلی ست.
آری آنان راه کوتاه ومیانبر شهادت را برگزیدند وبارسفربستند وازخاک رستند وبه وسعتی بی واژه که فراتر ازافلاک است رحل اقامت افکندند. خوشا به حال آنان که ازخاک گذشتندوبه خدا رسیدند. خوشا به حال کسانی که مرگشان را از ازل با شهادت رقم زدند ودرنهایت درجوار بهشت رضای الهی آرمیدند.
مسعود پرویز فرمانده ی خط شکن گردان قدس از لشکر 17 علی بن ابیطالب (ع) از جمله این بندگان بر گزیده خداست.
سال 1331 در قزوین کودکی پا به عرصه وجود گذاشت که با آمدنش زمین به خود بالید, آسمان به وجد آمد و خورشیدبرای لحظاتی به درنگی عمیق فرو رفت؛ ستارگان به حیرت آمدند.
دیری نپایید که احساس او با ذهن سبز درختان گره خورد وباغ از بلوغش جشن گل به راه انداخت. کودکی او درنگی از جلوه گری یک شبنم گل نداشت و او می رفت تا لحظه لحظه ی حیاتش راهمانند شبنم به خورشید درخشان بسپارد.
او با گلگشت در باغ زندگی به راز سرسبزی درختان پی برد .برای همین مانند نسیم مهربان بود وبه هر کجا قدم می گذاشت شکفته شدن را به ارمغان می آورد .
پرنده را دوست داشت وزمزمه ی رود را می فهمید .دستانش نور قسمت می کردند وکلامش چشمه سار روشن معرفت بود.
او برگزیده شده بود. اخلاق ورفتارش نمونه ی بارز یک اخلاق ورفتار متعالی بود. همه خود را به او نزدیک احساس می کردند.
مقید به نمازشب بود. همیشه ودر همه حال توکلش به معبود بودوبه همه سفارش میکرد که کارها را به دست خدابسپارند.
والاترین آرزویش قرب الی الله وشهادت در راه خدا بود. اوبرای رسیدن به آرزویش از هیچ تلاشی فروگذاری نمی کرد. قبل ازاینکه شهیدشود 3بار مجروح شده بود. دوستانش می گویند: مسعود در حقیقت چندبار شهید شده است نه یکبار.
وقتی او با پیکری که زخم دارد به خاک می افتد ,همرزمانش با توجه به بازماندنش از آنان و گرفتار شدن در منطقه استقرار دشمن اینگونه می پندارند که او به شهادت رسیده است به همین خاطر اینگونه می پندارند که او به شهادت رسیده است، به همین خاطر اندوهی عمیق همه را فرا می گیرد ودرحالیکه خبر شهادتش را به خانواده اش می رسانند در شهر تابوتی خالی به عنوان نشانه وسمبل او تشییع می شود.
اما ازآنجا که مشیت الهی حکمی دیگر دارد,او را پس از مدتی در یکی از بیمارستانهای ایلام زنده می یابند.
جواد حضرتی از دوستان نزدیک ویکی از همرزمان شهید درباره او چنین می گوید:
او از جمله مبارزانی بود که سابقه ی مبارزه آنان به قبل ازانقلاب اسلامی برمی گردد.
آشنایی من با شهید پرویز زمانی بود اودر سبزه میدان سه راه خیام ویا در مسجدنبی (ص)مبادرت به فروش کتابهای سیاسی _ مذهبی که در آن روزگار هر کسی جرأت حتی دست گرفتن آنان را نداشت می کرد ضمن اینکه اعلامیه های حضرت امام را هم در اختیار افراد مورد اعتماد می گذاشت. البته کتابهای خاصی را هم که اصطلاحاً در آن روزگا ربه آنها کتابهای زیر زمینی گفته می شد را نیز در اختیار کسانی که به آنان اطمینان کامل داشت قرار می داد.
ازجمله کارهای به یادماندنی اوتکثیر وفروش عکسهای حضرت امام (ره) بود ودرواقع جزء اولین کسانی بود که عکسهای امام را به قزوین آورد ودراختیار جوانان پرشورانقلابی گذاشت.
شهید پرویز از لحاظ مذهبی وعبادی فردی بسیار مقید بود. یکی از اقوام نزدیک ایشان هم به نام آقای خلج زمینه کارهای اخلاقی وعرفانی داشت وهمین در شهید پرویز روحیه ی خاصی ایجاد کرد ه بود. که بسیار پایبند به مسائل شرعی واخلاقی بود ودرمسیر سیر وسلوک عرفانی هم به نوعی وارد شده بود.
نماز را دراول وقت ادا می کرد ونسبت به خواندن اذکار ودعاهای مخصوص و نیز پرهیزاز محرمات وحتی مکروهات دقت زیادی داشت. ازافرادی بودکه روی مسئله ولایت وپایبندی به اصول اعتقادی اسلام تأکید زیادی داشت وبا اطلاعات کافی وجامعی که حاکی ازعمق آگاهیش بود,معمولاً به عنوان یک راهنما برای بچه های سپاه محسوب می شد.
از قدر ت انظباطی فوق العاده ای برخوردار بود و ازمعدود افراد قدیمی سپاه بود که به نظم سازمانی وانضباط تشکیلاتی معتقد بود و به جرأت می توان گفت که جزء اولین کسانی بود که شیوه ای از مدیریت ونظم را به پیکره ی سپاه حاکم کرد.
مراسمی که در آن زمان برگزار می کرد بسیار حساب شده مرتب ودقیق بود و روز به روز پاسداران را به شرح وظایفشان بیشتر آشنا می کرد. درهمان اوائل دهه ی 60ودر شورشهای منافقین در صف اول مبارزه بانفاق وکفر قرارگرفت. شیوه ی مدیریت ونظم خاص او با خونسردی وآرامشی که نشات گرفته از روح بلندش بود گره خورده بود. همین شیوه مدیریت باعث می شد که درلحظات سخت وبحرانی معمولاً عاقلانه ترین تصمیمات را اتخاذ کند.
در این ماموریت خطیر شهدایی مانند اصغرمظفری و خوئینی که از افراد هم ردیف شهید پرویز به حساب می آمدند ودر اول جنگ در جبهه میمک به فیض شهادت نائل آمدند.
همیشه تبسمی روی لبانش نقش بسته بود یک خونسردی وآرامش منحصر به فردی داشت که بسیار عجیب بود.
همه ی رزمنده ها خالصانه او را دوست داشتند وبه اوعشق می رزیدند. رفتارش به گونه ای بود که همه را جذب خودش می کرد.
یکی از همرزمانش می گوید:
یک شب قبل از شهادت ایشان خطی که بچه ها بودند با اینکه تثبیت شده بودولی چند جای خاکریز گسستگی داشت وعراقیها در پاتکهایی که می زدند معمولاً بیشترین فشاررا متوجه آن نقاط می کردند. عصرروزی که فردایش شهید شد با توجه به تحرکات وسیعی که از ناحیه دشمن مشاهده می شد شهید پرویز با تشخیص درستش متوجه شد که عراق به زودی جهت بازپسگیری مناطقی که در عملیات رمضان از دست داده بود حمله ی گسترده را آغاز خواهدکرد. این درحالی بود که با آن وضعیتی که خاکریز ماداشت احتمال سقوط خط مابسیار زیاد بود. بافرماندهی تیپ تماس گرفت وچون به لحاظ امنیتی امکانش نبود که موضوع را دقیقاً بافرماندهان درمیان بگذارد به من گفت بیا برویم مقر فرماندهی تیپ.
متعاقب آن موتور را برداشت وبا هم حرکت کردیم وقتی به مقر فرماندهی رسیدیم همه به گرمی ازاو استقبال کردندوبه ما اصرار می کردند که داخل سنگر برویم امااو در پاسخ به تعارف آنان گفت الان نیروهای من در سنگرهای بدون سقف هستند و تا وقتی این طور هست من برای یک لحظه هم که شده داخل سنگر سقف دار نمی شوم او خطاب به آنان ادامه داد: مشکلی که ما الان داریم خاکریزی است که از چند جاگسستگی دارد وعراق فردا پاتک می کند وتمام زحمات و خونهایی که ریخته شده همه هدر می رود. باید به هر نحو ممکن به ما تجهیزات مهندسی بدهید تا ما ببریم وخط را ترمیم کنیم.
ظاهرا امکانش نبود یا اینکه تهیه اش درآن موقع مشکل بود گفتندخب باشد برای فردا ما آن را روبراه می کنیم. شهید پرویزگفت : فردانه همین امشب باید این کار انجام شود او از شدت فعالیت عرق کرده بود ولباس پاسداری که به تن داشت خاکی وبعضی ازقسمتهایش گل آلود بود. درنهایت اصرار برسر این که تجهیزات مهندسی را همان شب برایش فراهم کنند با پرخاش وعصبانیت همراه شد که این موضوع برای شخص من تازگی داشت. خیلی با احساس ودلسوزی تمام فریاد می زد بچه ها آنجا وضعیت خوبی ندارند ما برای گرفتن این مناطق خون داده ایم واگر بنا باشد به خاطر دو تا لودر نتوانیم خط را حفظ کنیم تمام زحمات وخونهای ریخته شده هدر رفته است.
اصرارها وفریادهایش بالاخره نتیجه داد آن شب با هر زحمتی که بود چند دستگاه لودر آماده شدند تا خاکریز را متصل نمایند. عملیات اتصال خاکریز با موفقیت انجام گرفت. وهنگامی که نیزوهای خودی متوجه گردیدند که خاکریز متصل ومحکم شده است,درنهایت با مقاومت جانانه ای که بچه ها از خود نشان دادند دشمن را وادار به عقب نشینی کردند. ولی در همان صبح پاتک شهید پرویز ازجمله کسانی بود که مزد جهادش را گرفت درحقیقت این شهید باتوجه به چندبارمجروحیت شدید که هرکدام جریانی مختص به خود را دارد نه یکبار بلکه چندین بارشهید شده بود.
سردار عراقی فرمانده سابق لشگر 17 علی ابن ابیطالب ازنحوه ی شهادت شهید چنین می گوید.
شهید پرویز درمیدان نبردودر لحظات نفس گیر هرگز خود را نمی باخت ,لحظه ای آرام وقرار نداشت به نقطه نقطه ی استقرار نیروهایش سرکشی می کرد وضمن دلجویی ازآنان رأسا با هرسلاحی که در دسترس بود به مقابله با نیروهای دشمن می پرداخت.
بعد ازعملیات رمضان بود و ما در گردانی بودیم که شهید پرویز فرماندهی آن گردان را به عهده داشت. تقریباً منطقه وسیعی را گردان ما تحت پوشش خود داشت . دشمن با توجه به شکست سنگینی که در طی چند روز قبل از نیروهای ما خورده بود قصد داشت با جمع آوری نیرو وتجهیز دوباره بر علیه مااقدام به پاتک نماید. همین طورهم شد از ساعات اولیه بامداد حمله ی دشمن با انواع ادوات جنگی آغاز شد. شهید پرویز همه بچه ها را در جاهای مشخصی قرار داد. دشمن هرلحظه به خط مانزدیک ونزدیکتر می شد اما بچه ها که از روحیه ی بالایی برخوردار بودند به شدت به مقابله با دشمن پرداختند. نبرد در تمام طول خط بافداکاری وازخود گذشتگی بچه ها می رفت که به نفع ما تمام شود بالاخره مدیریت صحیح وتلاشهای بی وقفه ی رزمندگان نتیجه بخشید ودشمن با حالتی شکست خورده پس نشست تا اینکه صبح زود وقتی پاتک دشمن تقریباً تمام شده بود ناگهان خمپاره ای در نزدیکی شهید پرویز فرود آمد وترکش آن درست به قلبش خورد وآن را شکافت. ما بالای سریش آمدیم و او را در آغوش کشیدیم اما او دیگر به شهادت رسیده بود.
او به دنیا تعلق نداشت قفس تن را شکست ومرغ روحش را در بیکرانه ها به پرواز درآورد .آخر او با آن بلندی روحش تا کی می توانست مانند پرنده ای بی قرار دراین قفس زندانی باشد.
همسر شهید درباره ی نحوه ی آشنایش وچگونگی شکل گیری ازدواجش می گوید: یکی ازفامیلهای شهید جهت طرح مسئله ازدواج به منزل ما آمد وبعد برای اولین بار خود شهید به همراه خانواده اش جهت صحبت نهایی و روشن شدن مسئله به خانه ما آمدند .من هم چون حدود یک ماه پیش ایشان را درخواب دیده بودم ونیز اسمشان را درخواب شنیده بودم بی هیچ تأمل ودرنگی ازدواج با ایشان را پذیرفتم.
جالب اینجاست که خود شهید نیز خوابی مشابه خواب همسرش قبل از ازدواج با او دیده بود همسر شهید در ادامه میگوید.
شناخت من ازاو همین مقداربود که می دانستم فقط به جبهه می روند وازآنجا که تمایل داشتم شوهر آینده ام مردی باشد که در آن مقطع حساس که انقلاب به شدت نیازمند یاری وپاسداری بود ایثارگری نماید و ازاینکه من نیز می توانستم دراین امتحان ایثار سهمی داشته باشم خوشحال بودم.
ولی اصل پافشاری وپاسخ مثبتم با درخواست ازدواج با او فقط وفقط به خاطر همان خوابی بود که دیده بودم. حتی طرز نشستن شهید در روزی که به خانه ما آمدند درست به همان صورتی بود که من درخواب دیده بودم با همان لباسهایی که به تن داشت .
منبع : وبلاگ شهید جاویدان
دفاع مقدس برای رزمندگان و ایثارگران و جانبازان پر از خاطرات شیرین و تلخ است بهخصوص شبهای عملیات یا ایام خاصی مانند نوروز، ماه محرم، صفر و رمضان. ماه مبارک رمضان برای رزمندگان نه تنها یکی از شبهای پر فضیلت است بلکه یادآور عملیات حماسه آفرین رمضان نیز هست.
23تیرماه 1361 مردم ایران در حال راز و نیاز و دعا و شب زندهداری بودند که رزمندگان اسلام برای تنبیه متجاوز به معشوق لبیک گفتند و مقابل چشمان حیرت زده دشمن، به27 کیلومتری خاک دشمن رسیدند.
در این روزها یاد و خاطره شهدای عملیات رمضان را گرامی میداریم که به تأسی از مولایشان امیرمؤمنان علی(ع) با غلتیدن در خون خویش سرانجام زندگی دنیویشان را با شهادت رقم زدند.
به همین مناسبت خبرگزاری برنا گفتوگویی با حاج حمزه قربانی مدیر کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای اسلامی و یکی از فرماندهان سرافراز دوران دفاع مقدس درباره عملیات رمضان انجام داده است که از نظر شما مخاطبان محترم میگذرد ...
مسوولیت شما در این عملیات چه بود؟ چه تعداد نیرو از قزوین شرکت داشت؟ و نحوه اعزام شما به منطقه چگونه بود؟
با سلام و درود به روح بلند حضرت امام(ره) و شهدای نظام مقدس جمهوری اسلامی، جنگ تحمیلی وعملیات رمضان. در عملیات رمضان بنده به عنوان مسوول یکی از گردانها از قزوین ابتدا به پادگان امام حسن مجتبی (ع) و از آنجا به تیپ 17 علی ابن ابیطالب قم رفتیم و به آنها ملحق شدیم و همراه آنها به اهواز رفتیم و در کارخانه نورد آهن اهواز مستقر شدیم. ابتدا ورود نیروهای قزوین به تیپ 17 علی ابن ابیطالب از همین عملیات بود. در آنجا شهید پرویز بهعنوان فرمانده گردان قدس و در کنار ایشان شهید عبدالحسین مشاطان و بنده مسوولیت نیروها را بر عهده گرفتیم.
ما 40 روز قبل از عملیات رمضان در منطقه پاسگاه زید مستقر شدیم. در خط پدافندی که ما مستقر بودیم بهخاطر گرمای هوا شرایط بسیار سخت و طاقت فرسا بود. من بهعنوان جانشین دوم گردان و فرمانده گروهان سوم از گردان قدس بودم. برادر عزیزمان شهید حسن پور هم بعد از یک ماه با یک گردان بهعنوان شهید دلاک از قزوین آمدند و در منطقه مستقر شدند و مشغول آماده سازی نیروها برای عملیات شدیم. شهید بهروزی هم بهعنوان مسوول خط از تیپ 17 قم حضور داشتند. صحبتهایی را داشتند و در جلسه پایانی قبل از عملیات به بررسی و ارزیابی و نحوه زدن به خط عملیات پرداختیم.
عملیات رمضان در چه تاریخی و چگونه آغاز شد و گردان شما چگونه عمل کرد؟
عملیات در ساعت 21:30 روز 22/4/61 با رمز (یامهدی (عج) ادرکنی ) در منطقه پاسگاه زید آغاز شد. در خط پدافندی ما نیروهای عراقی به نزدیکی دژ ایران رسیده بودند و در آنجا خاکریز زده بودند. ما طی مدّتی که در خط بودیم مواضع دشمن و معبرهای عبور از میدانهایی مین که عراق ایجاد کرده بود را شناسایی کردیم . وقتی معبر در میدان مین باز شد نیروهای ما در سه محور پیشروی کردند. در ابتدای عملیات که دشمن متوجه ما شد آتش سنگینی به روی ما میریخت و تیر بارهایشان شدیداً کار میکرد جلوی ما یک تیر بار بود که جلوی پیشروی نیروها را گرفته بود.
برادر گروسی یکی از پیکهای ما بود که در مسیر، تیر دوشگاه به او اصابت کرد و مجروح شد شهید شالباف، از نیرو ها سبقت گرفتند و رفتند با یک نارنجک تیربار و سنگرشون رو منهدم کردند و خط شکسته شد. ما نیروها را هدایت کردیم و بچهها شروع به پاکسازی سنگرها کردند. کمی جلوتر یک خاکریز کوتاه بود که نیروها را پشت آن خاکریز مستقر و سازماندهی کردیم. صبح روز بعد یک بولدزر پیش ما آمد و ارتفاع خاکریز را برد بالا که در روحیه بچهها خیلی مأثر بود. صبح تانکهای دشمن نزدیک شدند، آرپچی زنها را صدا کردیم و صف کشیدند، گفتم بگذارید نزدیک بشوند تا از اصابت موشک آرپیچی به تانک مطمئن شوید. بچهها تانکها و نیروهایشان را منهدم کردند. بهخاطر سوختن تانکها و کشته شدن نیروهایشان وحشت زده شده بودند. بچهها آنجا محشری به پا کردند و حماسه عظیمی آفریدند و آنها عقب نشینی کردند.
در مراحل بعدی عراق به پیشنهاد اسرائیل سنگرهای مثلثی شکل که اضلاع آن 750 متر و هر گوشه آن مثلثهایی به اضلاع 150 متر قرارداشت را احداث کرد که برای عراقیها بسیار کارساز و مقاوم بود. در ادامه عراق کانال پرورش ماهی را شکافت و آب را که از رودخانه دجله به کانال میآمد را به سمت ما پمپاژ میکرد تا مانعی جلوی ما ایجاد کند. در این عملیات تلفات ما بسیار کم بود ولی در مقابل تلفات و خسارت سنگینی به عراق وارد کردیم.
خاطرهای از عملیات رمضان برایمان بگویید.
شهید ابراهیم گروسی که جوان متین، با تقوا و محجوبی بود، بهعنوان پیک در عملیات حضور داشت. وقتی ما حرکت کردیم سمت دشمن ایشان تیر خورد، من دیدم دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و شکر خدای بزرگ را کرد که خدایا اگر هم شهید بشوم راضیم من برای شهادت آمدهام.
ایشان را با چفیه بستم و به یکی از برادرها گفتم که او رابه عقب برساند. بعد از عملیات هم پیگیر اوضاع ایشان شدم که برادرای امدادگر رو دیدم و از آنها سوال کردم، گروسی چه شد؟ گفتند وقتی ایشان را به عقب انتقال میدادیم در مسیر میگفت شما نمیتوانی من را ببری برو و کمک بیار. میگفت من رفتم و با کمک برگشتم ولی گروسی رو پیدا نکردم.
امدادگر راه را اشتباه رفته بود گروسی رو پیدا نکرده بود. او میگفت من فکر میکنم نیروهای خودی در مسیر برگشت او را به عقب رساندند. من بلافاصله به بچهها گفتم آمار مجروحین و شهدا را به من بدهید که اسم گروسی در بین اسامی نبود. در نهایت سه چهار نفر از بچهها را به همراه امدادگر فرستادم دنبال گروسی. دو روز بعد گروسی را پیدا کرده بودند که خون زیادی از او رفته بود و در اثر گرمای بسیار زیاد در این دو روز چشمانش پوچ شده و در حالت سجده به شهادت رسیده بود.
با سردار شهید مسعود پرویز چگونه آشنا شدید؟ و اگر خاطره ای از ایشان دارید بفرمایید.
یکی از فرماندهان دلاوری بود که من از بدو ورود به سپاه با او آشنا شدم. جوان بسیار باهوش، نترس و باتقوایی بود. یادم هست در آن زمان ابتدای انقلاب دو طایفه بودند که در یکی از روستاهای اطراف قزوین درگیر شده بودند و مدت زیادی بود با هم اختلاف داشتند .شهید پرویز به من گفت برویم و ببینیم مشکلشان چیست. که در نهایت بادرایت شهید پرویز آن دو طایفه را با هم آشتی دادیم و تاکنون هم من ندیدم مشکلی در آن روستا به وجود بیاید. در عملیات رمضان هم شهید پرویز مسوولیت گردان را به عهده داشتند که با درایت خاصی نیروها را هدایت میکردند که در همین عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. قبل از عملیات رمضان هم همراه با شهید پرویز در منطقه عملیاتی میمک بودیم که شهید پرویز به همراه چند تن از برادران میخواستند بروند برای شناسایی که خمپاره بین اینها خورده بود و چند تن از برادرا از جمله شهید یوسفعلی حیدری به شهادت رسیده بودند که شهید پرویز هم مجروح میشود و از هوش میرود. ایشان آنجا جا مانده بود. میگفتند که مسعود پرویز به شهادت رسیده. وقتی برگشتیم و میخواستیم شهدای میمک رو تشییع کنیم، خبر رسید که پرویز به شهادت نرسیده و دو روز بعد از اینکه ترکش خورده بود به هوش آمده و با دلاوری خودش را به عقب رسانده و در بیمارستان بستری شده.این نشانه شجاعت و جوانمردی این شهید بود.
از جلوههای معنوی رزمندگان در عملیات رمضان برایمان بگویید.
سراسر جبههها پر از لحظات معنوی بود در عملیات رمضان هم بهدلیل تقارن این عملیات با ماه رمضان اوج راز و نیاز بچهها با معبودشان بود. شما اگر صبح زود به طبیعت بروید میبینید که پرندهها به آواز خوانی مشغولند و از هر گوشهای نوای دلنشینی به گوش میرسد. در جبههها همینطور بود. وقتی نیمه شبها به بیرون از سنگر میرفتیم رزمندها را میدیدم که هر کدام در گوشهای در حال خواندن دعا، قرائت قرآن و مشغول خواندن نافله شب و نماز هستند. از هر گوشه جبههها و از داخل سنگرها نوای زیبا و دلنشین مناجات به گوش میرسید، این نشانه حقانیت ما در جنگ بود و همین اعتقادات باعث میشد تا ما با سلاح تقوا و با نیروی بسیار کم همانطور که آیه قرآن هم میگوید(کم من فئةٍ قلیله) در مقابل دشمنی که در واقع از سوی تمام کشورهای جهان حمایت میشد ایستادیم و پیروز شدیم.
برگرفته از وب سایت سید مرتضی حسینی
_today_event: شهدای ۲۷ تیر |
.
شهید مسعود پرویز
تاریخ تولد: ۱۳۳۱
تاریخ شهادت: ۲۷ تیر ۱۳۶۱
محل تولد: قزوین
طول مدت حیات: ۳۰ سال
مزار شهید: گلزار شهدای قزوین
• شهید مسعود پرویز، سال ۱۳۳۱ش در شهر قزوین چشم به جهان هستی گشود. دوران کودکی را در دامان پاک خانوادهای متعهد و پرهیزگار گذراند و از همان کودکی عشق به ائمه اطهار (ع) و علاقه به احکام الهی اسلام در قلبش جوانه زد. هفت ساله بود که بههمراه دیگر کودکان راهی مدرسه شد. در کنار تحصیل، به فعالیتهای مذهبی و فرهنگی میپرداخت. با شروع انقلاب اسلامی، مسعود نیز عاشقانه به صف مبارزان حقطلب پیوست و فعالیتهای مبارزاتی خود را با راهاندازی کتابفروشی و تکثیر و توزیع اعلامیهها و عکس حضرت امام خمینی (ره) آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی، مسعود یکی از مؤسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در قزوین بود که در کنار تلاش برای حفظ امنیت و آرامش شهر، کار کتابفروشی را رها کرد و با تمام وجود خود را وقف حراست و پاسداری از ارزشهای والای انقلاب نمود. مأموریتهای نظامی سپاه در ارتباط برادران پاسدار با روحانیت، از جمله فعالیتهای او بود. با شعلهور شدن آتش جنگ در مرزهای میهن اسلامی، این سرباز جوان و عاشق امام زمان (عج) لباس رزم پوشید و مردانه قدم در عرصههای خون و شهادت نهاد. جبهههای کرمانشاه، قصرشیرین، ایلام و میمک؛ تجلیگاه حضور پرشور او بود. در همین دوران با وجود مشغله کاری زیاد و عشق به جهاد در راه خدا، با تقدیر الهی و اصرار خانواده، همسری دلسوز و فداکار اختیار نمود. او که یکبار در بهار سال ۱۳۶۰ش در عملیات میمک زخم گلوله را به جان خریده بود، بعد از چهار روز مجروحیت، با عنایات حضرت ولیعصر (عج)، از میان سپاه دشمن به مقر رزمندگان اسلام بازگشت. این سرباز راه حق پس از حضوری پربار در جبهههای نبرد، در حین عملیات رمضان و در تیرماه سال ۱۳۶۱ش، درست در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان به پیروی از مولا و مقتدای خود حضرت علی (ع) پس از سپری نمودن عمری عاشقی و جانبازی در راه دوست درحالیکه فرماندهی گردان قدس از یگان ۱۷ لشگر علی بن ابیطالب (ع) را بر عهده داشت، در سن سی سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به سوی عرش اعلی پر گشود. مزار پاک شهید مسعود پرویز در گلزار شهدای قزوین واقع است. شایان ذکر است که برادر گرامی این شهید بزرگوار، محمدمحسن پرویز نیز در جبهه به فیض عظیم شهادت رسید. سردار سرافراز، شهید مسعود پرویز طی فرازی از وصیتنامه ارزشمند خویش، خطاب به بازماندگان مینویسد: «بسم الله الرحمن الرحیم / لااله الا الله محمد رسولالله علی ولیالله / آرزوی زیارت امام زمان (عج) را داشتم امام غایب، آقایی که دنیا به نور جمالش روشن میشود و با ظهورش کفر از روی زمین برداشته میشود. سلام به رهبر انقلاب امام خمینی قبل از هر چیز از استاد عزیز و گرامیام عموی بزرگوارم آقای محمدعلی خلج تشکر میکنم. امیدوارم که زحماتشان را حلالم کنند، استادی که عشق و شهادت را به من آموخت، مرگ را برایم خیلی آسان نمود، همانند کسی که لباس عوض کند چه خوش است مرگی که در راه اسلام باشد در جهاد بین کفر و اسلام، سرگذشت جنگهای حضرت رسول (ص) و علی (ع) را که میشنیدم و همچنین شبی که سیدالشهدا (ع) با ۷۲ تن از یارانشان اتمام حجت میکردند، آرزو داشتم ای کاش چینن صحنهای هم برای من پیش بیاید، کاش من در جمع یاران امام حسین (ع) بودم و حالا خوشحالم که در این نبرد شرکت دارم ولو اینکه یاران سیدالشهدا (ع) فرقشان با ما زمین تا آسمان است زیرا که آنها هم جهاد اکبر را دارا بودند و هم جهاد اصغر. به یاری حجت خدا رفتند و ما آنجا دست به دامان آن شهیدان بزرگوار (شهدای کربلا) میشویم تا ما را شفاعت کنند... از همسر عزیزم که فکر میکرد آنچه از خدا درخواست میکرد من بودم ولی من لایق او نبودم او خیلی باتقوا، باایمان و معتقد به انقلاب، مبارز در رژیم گذشته بهاندازه وسع خود بود، امیدوارم مرا عفو کنند که من آنطور که میباید برای او و انقلاب نبودم...»
از سایت خبر گذاری ایسنا
شهید مسعود پرویز: برخورد مناسب با نیروها
با نیروها برخوردی پدرانه داشت...
با اینکه شهید مسعود پرویز فرمانده گردان بود، ولی برخوردش با نیروها مثل برخورد با برادرش بود. وقتی من رفتار او را با نیروها میدیدم و با رفتار خود مقایسه میکردم، خجالت میکشیدم و میگفتم این فرمانده گردان است. پانصد – ششصد نفر نیرو که هر کدام با اخلاق و سلیقه های مختلف هستند، ولی شهید مسعود پرویز با هر کدام از آنها برخورد مناسبی دارد. با نیروها برخوردی پدرانه داشت و اگر کسی خلاف میکرد، به گونه ای او را متوجه میکرد که خود طرف شرمنده میشد.
از سایت salehin.ir
- ۹۴/۰۶/۰۸