بسم الله الرّحمن الرّحیم
موقعی که مسعود به دنیا آمد، هنوز در منزل مادرم زندگی می کردیم.مادر من از سادات بود و به بچه ها قرآن درس می داد.
بعد از به دنیا آمدن مسعود و بزرگ شدن دیگر بچه ها، چون محله ی ما وضعیت مناسبی نداشت از مادرم اجازه گرفتم که بروم در محله ی دیگری زندگی کنم و چون در آن شرایط وضع مالی خوبی نداشتم خانه ای اجاره کردم و با رضایت مادرم(چون سید اولاد پیغمبر بود و نمی خواستم ناراحت شود) به آنجا رفتم.
دوران مستاجری ما که مصادف با دوران کودکی مسعود بود، چون این بچه خیلی شیرین و بانمک بود، همسایه ها خیلی او را دوست داشتند.
در همسایگی ما سید بزرگواری زندگی می کرد که متولی پیغمبریه بود، او هر روز به همراه خانمش می آمدند و مسعود را با خودشان به خانه می بردند و از او نگهداری و پذیرایی می کردند.
پدر شهید
منبع:کتاب سفر عشق